پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

دلنوشته مامان

گل پسری

گل پسری سلام دوباره بابایی رفت سر کار ومن وتو تنها شدیم. خیلی دلم واسه بابایی میسوزه اخه وقتی اون خونه هست تو خیلی اذیت میکنی، غذانمیخوری همش بغل میخوای ودردر... این روزها ساعت 9 بیدار میشیم وبه زور صبحانه میخوری، بعد میریم توی اشپزخونه، من دور کار وتو دور کشوها وریخت وپاش... با اینکه واسم کار درست میکنی اما ازاینکه پیشم هستی وبا کلی شوق ودوق وسایل رو بیرون میریزی وبا کنجکاوی میری سراغ بقیه اونها لذت میبرم. پارساجونم نمی دونی وقتی خودت رولوس میکنی وتویبغلم میخوابی یعنی شیر میخوام یا ازم بالا میری تا برسی روی مبل چقدر بهم انرژی میدی ویه دنیا شادی توی دلم... خدایا این لحظه های پراز شور وعشق رو به همه اونهایی که ارزوی بچه دارن بچشون...
20 ارديبهشت 1393

ازمایش

گل کوچولوی من امروز رفتیم دکتر، رفتیم واسه چکاپ، دکتر واست ازمایش نوشته. خیلی نگران وناراحت بودیم اخه میترسیدیم واسه خونگیری اذیت شی اما باباامیر واسم دلگرمی بود. ساعت 4بود که رفتیم خیلی سفارش به خانوم خونگیر کردم بابا پیشت موند و خداروشکر زیاد طول نکشید وزود ازت خون گرفتن.  عزیزم نمی دونی صدای گریه هات چطوری دلم رو ... انشالا همیشه سالم  باشی... این هم جاش روی دستای کوچولو تو  ا امانی ...
19 ارديبهشت 1393

درددل مامانی

عزیزکم سلام. چندروزه که از تولد یک سالگیت میگذره  فکر میکردم هرچی بزرگتر شی بهتر غذا میخوری ورشدت بهتر میشه اما اینطوری نشدمامانی، خیلی بد غذاشدی. وزنت کمتر از نرمال هست واین منو خیلی ناراحت میکنه. هرچی با تنوع زیاد میذارم دهنت میدیش بیرون، خیلی به خودم میگم که صبور باش اما ته دلم نمیشه نمیتونم ببینم پسرکم که همه زندگی ووجودم هست غذانخوره.. گاهی عصبانی میشم گاهی هم از ناچاری به گریه می افتم. میگن بهش شیر نده اخه مگه میشه، مگه میشه وقتی خودت رو تو اغوشم رها میکنی وبا دستهای کوچولوت پیرهن مامانی رو میکشی بی تفاوت باشم خداجونم کمک کن...
14 ارديبهشت 1393

تولد

یک سال گذشت یک سال از اومدن تو فرشته کوچولو، روزهای سختی بودن روزهای پر از خنده وگریه... روزهایی که ثانیه به ثانیه اون خاطره هست...  اومدی وتوی اغوشم اروم گرفتی، همدم شب وروزمون شدی... تولدت مبارک عزیزم نتونستیم بریم شیراز که همه واسه اولین تولدت توی جشن کوچیک ما حضور داشته باشن فقط بابا جون اومدن پیشمون. انشاله سال اینده یه جشن تولد حسابی واسه گل پسرم میگیریم. امیدوارم همیشه درکنارهم خوشبخت باشیم. ...
9 ارديبهشت 1393

3تامروارید

عزیز من 3تا مروارید دیگه هم پیداشون شده توی دهن کوچولوت، مبارک باشه عزیزم. خیلی هم اذیتت میکنن. پسرکم بابایی شیفت هست وما توی خونه تنهاییم. وقتی بابا نیست ارومتری وکمتر اذیت میکنی، بیچاره بابایی که خسته از راه میرسه وحتی بهش اجازه نمیدی بیاد داخل ولباسش عوضش کنه، میپری تو اغوش بابایی ودردر...  بابایی هم انقدر دوستمون داره که... امیدوارم قدر زحمات باباامیر رو بدونی عزیزکم.
24 فروردين 1393

دهمین ماه تولد

پارساجونم دهمین ماه تولدت مبارک. عزیز مامان به خونه خودمون برگشتیم، نیایش وخاله جون خیلی دلتنگت شدن...  پسرک شیطون توی هواپیما خیلی اذیت کردیا! راستی پارسا جونم یادگرفتی 4دست وپا راه بریا انقدر تند و بانمک میری عزیزم. من وبابایی خیلی ذوقت میکنیم. بازیگوش شدی و بغلی... ...
12 فروردين 1393