پارساپارسا11 سالگیت مبارک

دلنوشته مامان

خاطرات ماه پنجم

پارساکوچولوی مامان سلام این روزهاکه توی 5ماهگی هستی خیلی شیرین شدی. داری قل خوردن رویاد میگیری. دندونت داره در میاد وکلی اذیتت میکنه، دستت هم دایم توی دهنت هست. وقتی می خوابی دل من وباباامیر کلی واست کوچولو میشه ومنتطریم تا بیدارشی وبالبخندشیرینی که روی لبهات نقش میبنده بهمون نگاه کنی. ...
28 مهر 1392

ماه پنجم

کوچولوی مامان سلام  امروز 5ماهه شدی. مبارک عزیزم کاش زود بزرگ شی وتوی خونمون صدای خنده هات بپیچه و...  امروز بابا سر کار بود وما باهم خونه بودیم انقدر بهونه گرفتی که بابامجبورشد مرخصی بگیره وبیاد خونه کمک من اما تا بابااومد ساکتشدی وشروع کردی به خندیدن.  شیطونک مامان ... ...
25 مهر 1392

تاماه پنجم

9اردیبهشت روز 2شنبه ساعت 9صبح بود که خدا تورو به ما هدیه داد. خیلی خداروبه خاطر همچین فرشته ای شاکر بودیم. چون من وبابایی از بچه داری چیزی بلد نبودیم به خونه باباجون رضا رفتیم تا 4ماهگی تو گل پسر. روزهای شیرین ولی سختی بودن. حسابی بغلی شده بودی. واکسن 2 و4 ماهگیت خیلی بد بودن خیلی اذیت شدیم ولی خداروشکربه خیر گدشت. 4ماهه بودی که به خونه خودمون اومدیم اولش سخت بود. تنها، محیط جدید... امازود عادت کردی. دندونت میخواست دربیادواسه همین خیلی نااروم بودی خصوصاشبها، بایدتوی پتوتکونت میدادیم تا بالاخره لالا کنی... ...
21 مهر 1392

سراغاز

بنام خالق مهربانی ها که بامهربانیش توروبه ما امانت داد کوچولوی من تولدت مبارک من وبابا تصمیم گرفتیم خاطرات تو رو توی این وبلاگ بنویسیم تا وقتی بزرگ شدی بدونی چقدر با اومدنت مارو شاد کردی وبه زندگیمون روح دادی .. ...
18 مهر 1392