شش ماهگی
عزیز مامان شش ماهگیت مبارک. خیلی دوست داشتم 6 ماهه شی تا بتونیم بهت غدابدیم امایه خورده هم نگران واکسنت بودم. ساراجون اومده پیشمون، من که دلم نمیومد اشکاتو ببینم واسه همین بابایی با ساراجون تو رو بردن واسه واکسن، من هم بیرون وایسادم. اما تا صدای جیغت اومد ناخوداگاه اشک مامانی هم در اومد... شب یه خورده تب کردی که بابابایی پاشویه کردیمت وخداروشکر به خیر گدشت. این روزها واست فرنی وسوپ درست میکنم، سوپ رو خیلی بیشتر دوست داری... نوش جانت عزیزم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی